عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : شنبه 12 مرداد 1392
بازدید : 1027
نویسنده : امیرحسین

مرد براي اعتراف پيش كشيش رفت و گفت: پدر مقدس، مرا ببخش. در زمان جنگ جهاني دوم من به يك يهودي پناه دادم.

كشيش: مسلما تو گناه نكردي.

مرد: اما من از او خواستم براي ماندن در انباري من هفته اي 20 شيلينگ بپردازد.

كشيش: خب،‌ البته اين يكي خوب نبوده، اما بالاخره تو جان آن آدم را نجات دادي، بنابراين بخشيده مي شوي.

مرد: اوه پدر اين خيلي عاليه، خيالم راحت شد، حالا مي توانم يك سوال ديگر هم بكنم؟

چه مي خواهي بپرسي پسرم؟

به نظر شما حالا بايد بگويم كه جنگ تمام شده؟



:: موضوعات مرتبط: داستان كوتاه , ,
:: برچسب‌ها: داستان , داستان كوتاه , داستانك , سوأ استفاده ,

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 71 صفحه بعد

به وبلاگ من خوش آمدید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان همه چیز از همه جا و آدرس iranianblog.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com